دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

بالاخره غلت درس نخواندن دانشجویان کشف شد!!!

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند

 

2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی برای یک فرد نرمال مشکل است 263 روز باقی میماند

 

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا 122 روز میشود بنابراین 141 روز باقی میماند  

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1ساعت تفریح را می طلبد که جمعا 15 روز میشود پس 126 روز باقی میماند

ادامه مطلب ...

در بیـــمارستان "بخونید و احساستونو بگید حتما"

چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانیهستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید.
«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟
ادامه مطلب ...

طلبــــــه ! ( بسیار زیباست - بخونید)


فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده :

یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟!

شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
 
ادامه مطلب ...

فرمول شکست...!


 

نمیتوانم فرمول موفقیت را برای شما  بیان کنم


اما اگر فرمول شکست را بخواهید،


این است که بکوشید همه را راضی نگه دارید...

تـو فقط خـوش بدرخـش!

تـو فقط خـوش بدرخـش!



روزی آهنگری جوان وارد دهکده شیوانا شد. او در کار خود بسیار ماهر بود و می‌توانست وسایل مختلف را با کیفیت خوب و قیمت مناسب بسازد و به مردم عرضه کند. در ابتدا فروش خوبی هم داشت اما به تدریج میل و رغبت مردم به خرید از او کاهش یافت و چند هفته که گذشت دیگر هیچ‌کس سراغ او نرفت. دلیل این عدم استقبال مردم از او، بدگویی آهنگر جوان از آهنگر پیر قبلی دهکده بود که با وجود سن زیاد به کسی کاری نداشت و اصلا هم از ورود آهنگر جوان به دهکده گله‌مند نبود. اما برعکس او آهنگر جوان حتی یک لحظه از بدگویی و تهمت و افترا علیه آهنگر پیر دریغ نمی‌کرد.
 
ادامه مطلب ...

آن یک

یک درخت میتواندشروع یک جنگل باشد.یک لبخندمیتواندآغازگریک دوستی باشد.یک دست میتواندیاریگر یک انسان باشد.یک واژه میتواندبیانگرهدف باشد.یک شمع میتواندپایان تاریکی باشد.یک خنده میتواندفاتح دلتنگی باشد. امروزآن(یک)باش!

فکــــر -منفی-

 

 

اگر میدانستید که افکارتان چقد قدرتمند هستند، حتی برای یک لحظه هم فکر منفی نمیکردید...!

گله نکن، کات کن!

 

گله نکنید که چرا فلــــانی با شمـــا بد رفتار میکند! 

اگر میدانید لیاقتتان بیشتر است، چرا با او رابطه دارید؟؟؟

مصاحبه برای استخدام (طنز)


مصاحبه کننده :


در هواپیمائی 500 عدد آجر داریم، 1 عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم.


الان چند عدد آجر داریم ؟


متقاضی : 499 عدد !


مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.


متقاضی :

 

ادامه مطلب ...

زندگی

به زندگی فکر کن !

ولی برای زندگی غصه نخور

دیدن حقیقت است ولی درست دیدن فضیلت!!

ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد

زندگی معلم بی رحمی ست

که اول امتحان میکند و بعد درس میدهد

با شروع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی

مهربان باش

و دوست بدار

شاید که فردایی نباشد

وشاید فردایی باشد !!

ولی عزیزی نباشد ...

تحلیل ادیسون از شکست


 

این جمله ی زیبا رو جایی خوندم خواستم برا شمام بنویسم 

ادیسون میگه: 

من نخواهم گفت که هزار بار شکست خوردم، میگم که من هزار تا راه پیدا کردم که باعث شکست خوردن میشه!

آن شب، شب نحسی بود

آن شب شب نحسی بود

...

با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟ دختر در جوابش : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ... گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ... به خدا بدون تو می میرم ... دختر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ... ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ... پسر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟ دختر : آره واسه من بده ... عشق دروغه ... پسر : نه به خدا من عاشقتم ... دختر : ولم کن حوصلتو ندارم ... پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ... صدای قطع شدن مکالمه آمد ... تازه به خانه رسیده بود ... وارد اتاقش شد و...


ادامه مطلب ...

داستان ملاقات عجیب شیخ حسن با امام زمان(عج)

داستان ذیل در مورد شخصی است که عاشق دختر همسایشان شده است.او برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند ولی نهایتا متوسل به درگاه امام زمان(عج) می شود و اخرش را هم که معلوم است....اما نکاتی بسیار تامل بر انگیز در این داستان وجود دارد.من جمله اینکه زیارت وجود مقدس حضرت می تواند نصیب هر کسی بشود (و این نیست که خاص عرفا یا خواص باشد) و ثانیابرای دیدار حضرت لازم نیست که حتما در خواست بسیار عارفانه ای داشته باشی.ظاهرا کیفیت درخواست مهم است نه نوع در خواست.اینکه هر چی می خواهی را خالصانه طلب کنی.در هر صورت این داستان را با دقت مطالعه کنید.
ادامه مطلب ...

بیـامـوز کـــه...

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. 

و دویدن که آموختی ، پرواز را.... 
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند 
ادامه مطلب ...