مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…در ادامه خواهید خواند........
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
همه ماها از زمان متولد شدن تا آخر دنیا دچار خطا و اشتباه شدیم میشویم و خواهیم شد این ذات انسان است من نظرم اینه که انسان جایزالخطا نیست بلکه ممکنه الخطاست گاهی از خطاها و اشتباهاتمون درس میگیریم و باعث جبران اونا میشیم گاهی هم از سر لجبازی و غرور و خودخواهی به اون اشتباه خودمون پا فشاری میکنیم که پافشاری باعث دو صد چندان شدن اشتباهات میشه. . .
حالا حرف من اینه که اگه اشتباه کردیم، یعنی دیگه همه چی تموم شده ؟ باید همه چی رو از پایه خراب کرد ؟ باید همه چیز رو تموم شده فرض کرد ؟ کسی پیدا میشه تو این دنیای بی در و پیکر بگه من مرتکب اشتباه نشدم ؟ من پاک و منزه هستم و هیچ وقت خطا نمیکنم ؟
حالا که این طوریه چرا بخشش واسه بعضی ها حکم مرگ رو داره ؟
یعنی ما انتظار بخشش از خداوند رو نداریم ؟ ما که همیشه گناه میکنیم و
وقتی افتادیم تو هچل سریع میگیم خدایا منو ببخش و کمکم کن ؟
یعنی اون موقع خدا نمیگه تو که بنده من اومد بهت گفت منو ببخش بخشیدی که
الان ازم درخواست بخشش داری ؟
» ادامه ی زیبایی ها در ادامه ی مطلب ...
ادامه مطلب ...
دختری به دوستش میگه : فکر کنم دوست پسرم داره بهم خیانت میکنه !
تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بودزنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجیبش درآورد، هرچه تلفن را در مقابل صورتش
عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند...
رو به من کرد و گفت،ببخشید ، چه نوشته؟
گفتم نوشته،"همه چیزم"
پیرمرد: الو، سلام عزیزم...
یهو دستش راجلوى تلفن گرفت وبا صداى آرام ولبخندى زیبا و قدیمى به من گفت،همسرم است.
روزی جوانی از من پرسید که چرا دخترها این قدر ساده اند؟ گفتم چطور مگر؟ گفت آخر ما پول موادمان را هم از آنها می گیریم…
حضور چندین ساله در میان جوانان، اداره جلسات پرسش و پاسخ و ارائه مشاوره به این قشر ارزشمند از جامعه، خاطرات تلخ و شیرینی را برای من به همراه داشته است. از میان موضوعات بسیار گوناگونی که در این چند ساله با آن مواجه بودم بیشترین فراوانی مربوط به سوالات پیرامون ارتباط با جنس مخالف بوده است و اینک بنا بر خواست دوستان این تجربیات و مشاهدات خو را بدون به کار بردن اصطلاحات پیچیده ی علمی به رشته تحریر در می آورم، باشد که مفید واقع شود.
در یک نظر سنجی طنز ولی با مسما از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد.
سوال:
نظر خودتان را راجع به راه هل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید.
وکسی جوابی نداد...چون
در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟
در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟
از خارج می شکند ، یک زندگی به پایان می رسد.
وقتی تخم مرغ به وسیله نیرو
از داخل می شکند ، یک زندگی آغاز می شود.
تغییرات بزرگ
همیشه از داخل انسان آغاز می شود.
الاغ عاقل
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!
پیرمردی (ماهاتما گاندی، رهبر فقید هندوستان) با قطار در حال مسافرت بود...
به علت بی توجهی، یک لنگه از کفش های نو او که به تازگی خریده بود از پنجره ی قطار بیرون افتاد.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بلافاصله لنگه ی دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت!!!
همه با تعجب به او نگاه کردند... اما او با لبخندی رضایت بخش گفت <<یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد.>>
.
.
.
.
.
.
خوشبختی یگانه چیزی است که میتوانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم. . .
(کارمن سیلوا)