سلام دوستان ممنون از نظراتتون واقعا ادامه داستان رو عالی حدس زدین و به واقعیت خیلی نزدیک شدین واما ادامه داستان
(مرد و دختر حرکت کردند دختر مرد را به خارج شهر راهنمایی کرد او مرد را به گورستان برد وگل را روی قبر مادرش که تازه دفن شده بود گذاشت و به مرد گفت من در این دنیا فقط مادرم را داشتم که چند روز پیش فوت کرد و الان چند روز است که غذایی نخوردم ولی دلم نیامد با پول اندکی که برایم باقی مانده بود برای خود خوراکی بخرم و خواستم با ان گلی بر سر مزار مادرم بگیرم که پولم کافی نبود مرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و دختر بچه را به فرزندی گرفت و به مغازه گلفروشی بر گشت وسفارش بسته بندی و ارسال را لغو کرد او یک دسته گل گرفت و به همراه دختر خوانداش به خانه مادرش که در شهر دوری بود حرکت کرد) ( دوستان بیایید در این ایام عید به یاد مظلومیت بی بی دو عالم هرشب زیارت حضرت فاطمه زهرا را در خلوت تنهاییمان زمزمه کنیم)