روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند پشتش را بکند به دنیا پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید: من دیگر بازی نمیکنم...!!!
استاد :کجا داری میری موجود خبیص .
دانشجو :استاد با اجازه می خواستم برم بیرون
استاد :لازم نکرده مغز فندقی
دانشجو : استاد چرا اخه !!!!
استاد : تا با تیپا ننداختمت بیرون بشین سر جات
دانشجو : چشم استاد....
سلام به دوستان خوبم
امیدوارم خوب باشید
امروز می خوام واستون جزوه ی روش تحقیق رو بزارم
امیدوارم به دردتون بخوره
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: «آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»
ادامه مطلب ...
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود،کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد:
ادامه مطلب ...
مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :
شش سال اول زندگی:
- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن
دوره دبستان:
- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
یا فاطمه بعد از نبى ، غمخانه شد کاشانه ات
چون شمع گریان سوختى اى عالمى پروانه ات
چون خصم دون شد حمله ور، خود آمدى درپشت در
زین رَه کُند شرمى مگر، آن دشمن دیوانه ات
با ناله اى خیر النّساء گفتى که اى فضّه بیا
آندم که افتادى زپا، در آستان خانه ات
گشتى تو قربان على ، در حفظ جان آن ولى
کردى دفاع مشکلى ، با محسن دُر دانه ات
آزرده و دامن کشان ، رفتى و جسمت درفشان
قبر نهانت یک نشان از مرگ مظلومانه ات
ادامه مطلب ...
/گرچه عشق اهلی ایچر باده نی جان ساغلیغنا /♥
/ایچیرم جام شرابی یارادان ساغلیغنا /♥
/ایچیرم سل ده سارا داغدا چوبان ساغلیغنا /♥
/ایچیرم مین گول ایچینده بیر تیکان ساغلیغنا /♥
/ جوانی آیریلیق آخرده قوجالدار بیلیرم /♥
/ایچیرم بیر قوجا شیکلینده جوان ساغلیغنا. / ♥
تقدیم به تمام اذری زبان های ♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ادامه مطلب ...
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
پسر گفت:ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟!!
زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب میراندند. . .
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو من میترسم!
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش میکنم، من خیلی میترسم!
مرد جوان: خب، اما اول باید بگی دوستم داری. . .
زن جوان: دوســــتــت دارم، حالا میشه یواش تر برونی؟!
مرد جوان: منو محکم بگیر. . .