دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

کوچه بن بست...!

 

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج میشد

به من گفت: نرو "بن بست" است

گوش نکردم... بن بست بود...

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم پیر شده بودم!!!!!!

دلقــک سیـــرک

حکایت آن مرد را شنیده ای که نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت....

دکتر گفت: به فلان سیرک برو.. آنجا دلقکی هست که آنقدر می خنداندت تا غمت را فراموش کنی!

مرد لبخندی زد و گفت:  * من همان دلقکم... *

روش های پیدا کردن خواستگار (۱۰۰٪ تضمینی)!!!

1روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه

شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, و من.... 


<<البته دوستان توجه کنن که همچین خبرایی تو دانشکده ی ما نیس>> 

و منظو از من ها توی شانس های ازدواج یک انسان مذکر هستش نه خود من!!!!!!!!!

بقیه شو تو ادامه مطلب بخونید........

ادامه مطلب ...

شباهت دل با مــــــورچه!

 

ارزش دل، قد یه مورچــــه است !

هر دو تا خواسته یا نا خواسته

زیر پا لـــــه میشوند
!

پیوندتان مبارک

هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست . . .

آغاز سفر دائمی و شراکت در عشق بر شما مبارک! 

با آرزوی خوشبختی 

تقدیم به violet عزیز از طرف عسل و بقیه دوستان.

یاد کودکی بخیر...

دلتنگ کودکیـــم. . .

یادش بخیـــر. . . !

قهر میکردیم تا قیامت و لحظه ای بعد قیامت میشد!!!

وعده ی بی عمل!

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر بیرون رفت. دید نگهبانی با لباس اندک نگهبانی میدهد. به او گفت سردت نیست؟ نگهبان گفت چرا اما مجبورم طاقت بیارم.

پادشاه گفت : به قصرم میروم و یک لباس گرم برایت می آورم. پادشاه به محض اینکه به قصر رفت سرمای بیرون قصر را فراموش کرد. 

<<ادامه شو حتما بببینید>>

ادامه مطلب ...

رنگین کمان سهم چه کسی هست؟؟؟

  

. . رنگیــن کمان سهم کسانی هست که تا آخرین لحظه زیر بـاران بمانند. .

بی معرفت من تغییر نکردم!

 

مدتها بود که همدیگر را ندیده بودند...

دستش را گرفت و گفت: چقد دستات تغییر کردن!!!

خودش را کنترل کرد و فقط لبخند زد. . .

با بغض سنگینش گفت: بی معرفت دستای من تغییر نکردن دستات به دستای اون عادت کرده.

روزگار غریبیست نازنین!!!

روزگار غریبیست نازنین!!!

دهقان فداکار پیر شده..

 چوپان دروغگو عزیز شده..

شنگول و منگول گرگ شدند..

کوکب حوصله ی مهمون نداره..

کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه..

روباه و زاغ دستشون تو یه کاسه ست..

حسنک گوسفنداشو فروخته تو یه شرکت آبدارچی شده..

آرش کمانگیر معتاد شده..

شیرین، خسرو و فرهاد رو قال گذاشته رفته اسکی..

رستم اسبشو فروخته یه موتور خریده با اسفندیار میرن کیف قاپی..

.

.

.

"واقعا چی به سر ایران اومده؟؟؟"

سیر تکاملی رفتار با دخترها در خانواده

سال  1230 :
مرد :دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!

زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!

مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!

– بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…

ادامه مطلب ...

من و گذشته ام...

 

 بهش گفت: یا بمان و امید فردایم باش، یا گذشته ام را برگردان و برو!!

جواهر فروشی (طنز) !

زن با خشونت بسیار زیاد  پای تلفن : "معلوم هست این موقع شب کجایی توووووووووو؟!"

مرد : سلام خانوم، عزیزم اون جواهر فروشی رو یادته ؟! یادته از یه انگشتر برلیان خوشت اومده

بود و گفتی من اینو می خوام، اما من اون موقع پول نداشتم ولی بهت گفتم که حتما

این انگشتر یه روز ماله تو میشه عشقم...؟!

زن بسیار مهربان و با ملاطفت : " خوب معلومه عزیرممممممممممممم..."

.
.
.
مرد : من تو رستوران بغلیشم دارم با دوستام شام می خورم شبم دیر میام خونه!!!! 

...یعنی دیگه آخر نامردیه ها...