دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

داستان آلزایمر مادر !

داستان آلزایمر مادر !




چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش
چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی ...
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم
یک گوشه هم که نشستم
نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!"
گفتم:  
ادامه مطلب ...

منتظر


وقتی خداوند از پشت،
دست هایش را روی چشمانم گذاشت؛
از لای انگشتانش انقدر محو دیدنِ دنیا شدم
که فراموش کردم منتظر است
نامش را صدا کنم…




عـــطــاهــایشــــــــــــــــــ وخـطـاهـــایمـــــــــــــــ



منــــــــــــــــ و خـــــــــداونــد هـــــــــر روز فراموشـــــــــــــــــ میکنیمـــــــــــــــــ
منــــــــــــــــــ عـــطــاهــایشــــــــــــــــــ را
او خـطـاهـــایمـــــــــــــــــ را….



یک فرق بزرگ !

یکی از فرق های انسان با خدا این است که انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند

ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند . . .