دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

داداش کوچولو!


یه خانواده ی سه نفری بودن
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل
به دختر کوچولوی ما میده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت ....


دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن.
اما مامان و باباش می ترسیدن
که دختر کوچولوشون حسودی کنه
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که
پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ...
خم شد روی سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم میره ..........

نظرات 4 + ارسال نظر
Asal دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:17 ب.ظ

آخی...
ولی ساحل باید قبول کنیم که دیگه داره از یاد مهمه مون میره...

آره دقیقا....

خدایا:

یادم بده

یاد بگیرم

یادم نره

یادت کنم....

denia سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.managers90u.blogsky.com/

آخی......... چه زیبا........
..........به خدا موهای تنم سیخ سیخ شدن.......

Alireza چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ http://montazar15.blogsky.com

الهـــــــــــــــــی . . .
راســــــــــــــــــت می گه دیگه . . .
داداشی بگو خدا چقدر مهربونه . . . فراموشش کردیم . . . بگو چقدر به فکرمون ولی ما ازش غافلیــــــــــــــم . . . !

aiseven شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ http://PanjareeBeAseman.blogfa.com

یادمان باشد زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست زنگ بعد حساب داریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد