دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

پسر وپدر...


پسر و پدری ازپلی می گذشتند

پدر که یه جورایی می‌ترسید، به پسرش گفت: عزیزم، لطفا دستمو بگیر تا نیفتی تو رودخونه.

پسرک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگیر.

پدر که گیج شده بود باتعجب پرسید:

چه فرقی می‌کنه؟

پسرک جواب داد: اگه من دستتو بگیرم واتفاقی برام بیفته، امکانش هست که دستتو رهاکنم.

اما اگه تو دستمو بگیری، مطمئنم هر اتفاقی هم بیفته، هیچ وقت ولم نمیکنی.

نظرات 4 + ارسال نظر
یونس یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ http://yunes.blogsky.com

جالب بود...

سجاد یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:14 ب.ظ

اینجا گرگ ها به طمع تن می ایند



نمیکشند



هر بار تکه ای را به دندان میکشند



و تو از باقی خودت نمی دانی



اینجا گرگ ها تن و روح را با هم میبرند



اینجا دندان گرگ ها همیشه تیز است و اشتهایشان همیشه باز...

دنیا پر است از کسانی که در حینی که تو را میبوسند :

طناب دارت را در ذهنشان می بافند

Alireza یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

الهی ای جــــــــانم . . .
پدر عزیز بگیرش بغلت دیگه شوخی شوخی روی پلم شوخی آخه عزیز من !

Asal دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

زندگی یه پل قدیمیه!!!
به این فکر نکن که اگه ازش تنهایی بگذری دیرتر خراب میشه...
به این فکر کن که اگه افتادی، یکی باشه دستتو بگیره . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد