دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

عشق برابر است با عشق. . .

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی میکرد که ناچار بود برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی کند. از این خانه به آن خانه میرفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.

روزی متوجه شد که تنها یک سکه ده سنتی برایش باقی مانده است و این درحالی بود که شدیدا احساس گرسنگی میکرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی درب خانه ای را زد دختر جوان و مهربانی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره ی مهربان دختر خجالت کشید  و به جای غذا  فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و به آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر پاسخ داد: چیزی نباید بپردازی. پسرک گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری میکنم.

.

.

و

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او عاجز بودند و او را برای ادامه ی معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز متخصصین نسبت به درمان او اقدام نمایند.

دکتر جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه ی مشاوره فراخوانده شد. هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری آمده است برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریض وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.

سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هرچه زودتر برای نجات جان بیمار اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری پیروزی از آن دکتر گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه ی درمان زن جهت تایید  نزد او برده شد. گوشه ی صورت حساب چیزی نوشت آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورت حساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم خود را گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب نمود. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:

"بهای این صورت حساب قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است!!!"

نظرات 10 + ارسال نظر
غریب شهر بارن دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.araz-2012.blogfa.com

تنهایی یعنی:


خودت بنویســــی


و خودت هم خوشـــــت بیاد !
من اپم و منتظر حضور کرمتون...!!

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

حیف بابا کلا عادت کردیم در چنین مواردی آخرش با یه پیشنهادی ازدواجی چیزی تموم بشه... ولی خیلی زیبا بود ؛ بخصوص با طمأنینه خوردن لیوان شیر رو جالب اشاره کرده بود نویسنده خوشم آمـــــــــد .

فیلم هندی که نیس!!!
اینا روشن فکرن با یه لیوان شیر خوردن که عاشق نمیشن!!!!

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com



ای وای اوزون گولسون بسی گولدوم...

بابا مسئله لیوان شیر نیست که مسئله اینه که جون دختر رو نجات داده خووووووووووووب !!!

اشکال نداره خنده سلامتی در پی دارد. . .
خب وظیفه ی دکترا نجات دادن جون دختراس دیگه خودشم اون دختری که با یه لیوان شیر باعث شده که پسره دکتر شه!!!! ببین چقد دین رو گردنش بوده!!!! خب اگه شیرو نمیخورد تلف میشدو نمیتونس دکتر شه، نه؟؟؟

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com



به به پس وظیفه ی دکتــــرت نجات دادن جون دختـــــــــــراست فقط آرررررررررررررررررره ؟؟

منم از همین جهت می گم دیگ آخرش حیف شد رومانتیک تموم نشد !

عــــــــــــه برادر تابلو که دختره هم سن مادرش بوده دیگه!
دقت کنی میفهمی. . .
البته شاید یکم کمتر

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

* منظورم "دکتــــــــــــــــــــــرا" بود نه "دکتــــــــــــرت"

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:57 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

بابا اونجا الآن دیگه سن مسأله نیست که ایران رو نبین !

بنظر شخص من که این مسئله ی خیلی مهمیه.

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

هنوزم سن دختره که مجهول هست چون زیبایی دختر که به سنش نیست...

چرا به سنش نیس؟؟؟؟
جوونی و زیبایی مادر با مادر بزرگ یکیه؟؟؟

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

البتـــــــــــــــه به نظر من هم خیــــــــلی مهمه من اونوره آب رو می گفتم !

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com

بله دخترا و خانوم بعضی وقتا تشخیص سخت میشه می بینی قیافه به 23 می خوره حداکثر ولی نگو 3 تا بچه داره یه نوه... و برعکسش هم صادق است ...روزگار و یا عوامل محیطی باعث رشد شده ولی سنش پایینه مثل دختر قصه هه...!!!

ببین اینا باید امروز ازدواج کنن من نمی دونم...

حالا که زیاد اصرار میکنید، باشه من یه تماسی باهاشون میگیرم نظرشونو میپرسم! میگم شمارم دعوت کنن، چطره؟؟؟؟؟ راضی میشید اونوقت؟؟؟؟

Alireza جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ http://montazar15.blogsky.com



آآآآآآآآآآآآهان حالا شد آفریــــــــــــــــــن!!!

ببینــــــــــــــم یه عروسی می تونی جور کنی ما هم بریم یا نه ؟ ببینم چه می کنی !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد