دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

خاک پای مادرم دستت گرفت...



بعد از ممانعت حر بن یزید ریاحی و سپاهیانش از ورود امام حسین علیه السلام به کوفه ایشان به یارانشان فرمودند:برخیزید و سوار شوید، آنان سوار شدند و در انتظار سوار شدن زنان ماندند. وقتى زنان سوار شدند امام علیه السّلام به اصحاب خود فرمود:
برگردید! هنگامى که خواستند بازگردند لشکر حر مانع شدند.
امام حسین علیه السّلام به حر فرمود:

مادرت به عزایت بنشیند؛ چه منظورى دارى!؟
حر در جواب امام حسین گفت: والله اگر کسى از عرب، غیر از تو که در چنین حالى هستى نام مادرم را می برد من نیز نام مادر او را میبردم و (میگفتم) مادرت برایت گریان شود. ولى بخدا قسم من راجع بنام مادر تو راهى ندارم جز اینکه نام او را بخوبى ببرم.

إبصار العین، السماوی،204 ،الحر بن یزید الریاحی


این شعر طولانی است٬ در شرح این داستان اما بسیار تکان دهنده است:

دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوی در گیر و دار

گفت از چه زار و در وا مانده ای
کاروان راهی و درجا مانده ای

نیست این در بسته٬ راهت می دهند
دو جهان با یک نگاهت می دهند

غرقه خود را دید و از بهر حیات
دست و پا زد سوی کشتی نجات

تائبم بگشا به رویم باب را
دوست می دارد خدا توّاب را

ای سراپا آبرو خاکم به سر
پیش زهرا آبرویم را مبر

بعد از این خشکیده بر لب خنده ام
بسکه از طفلان تو شرمنده ام

مهربان آلوده ام پاکم نما
زیر پای زینبت خاکت نما

دید حر از پای تا سر حُر شده
سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده

رو به سویش کرد شاه عالمین
گفت با حر اینچنین مولا حسین

با سپاهت راه ، سد کردی به من
نیستی بد گر چه بد کردی به من

تو نبودی قلب پر غم داشتم
در سپاهم حُر تو را کم داشتم

ما پی امداد تو بر خواستیم
گر تو پیوستی به ما ، ما خواستیم

عذر کمتر جو که در این بارگاه
عفو می گردد به دنبال گناه

توبه را ما یاد آدم داده ایم
ما برائت را به مریم داده ایم

مُرده را ما خود مسیحا می کنیم
درد را عین مداوا می کنیم

نیستی در بین ما دیگر غریب
دوست می دارم تو را مثل حبیب

سربلندی خصم دون پستت گرفت
خاک پای مادرم دستت گرفت

گر چه صد جرم عظیم آورده ای 
غم مخور رو بر کریم آورده ای

آب از سر چشمه ی تو گل نبود
سرکشی از نفس بود از دل نبود

تو بدی کردی ولی بد نیستی
خوب دادی امتحان رد نیستی

گفت مس رفتم طلا بر گشته ام
نه طلا بل کیمیا برگشته ام

از درش اکسیر اعظم یافتم
یک نگه کرد و دو عالم یافتم

از میان خیمه های بوتراب
یک صدا می آید آنهم آب آب

من نه باکم از هزاران لشکر است
ترس من از اشک چشم اصغر است

*****

گرچه صد جرم عظیم آورده ایم
غم مخور رو بر کریم آورده ایم

یا صاحب الزمان! به حق مادرتون زهرا سلام الله علیها دستمون رو بگیرید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد