غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است وگفت:«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآباید پودر لباسشویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هر بار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!
برسنگ مزارم بنویسید آشفته دلی خفته دراین خلوت خاموش …
او زاده ی غــم بـود کـه از خــاطــر دوستـــان گشــت فراموش …
دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم.
مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم.
فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم
و تو فقط برای من کف بزن ...
اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن
و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.
اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده ، و ما قسمتی از آن را جلوی
تو می اندازیم، اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن!
ادامه مطلب ...قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی
کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن،
از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من کردم،
اشکهایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشیهای من را تجربه کن
سالهایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن
همانطور که من انجام دادم ...
بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : معتبر شدن
دوستت دارم پریشان شانه می خواهی چه کار
دام بگذاری اسیرم دانه می خواهی چه کار
تا ابد دور تو می گردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر می کشی پروانه می خواهی چه کار
مثل من اواره شو از چار دیواری در ای
در دل من قصر داری خانه می خواهی چه کار
ایینه را بشکن در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می خواهی چه کار
شرم را بگذار یک اغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار
تقدیم به.....
آدم گاهی چه گرم می شود به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛
به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ،
به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” ! به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” … .
خوب دوستان خوبم امید وارم مطالبم جالب بوده باشه
امروز عاظم هستم
دعا کنین برنگردم
بعضی ها از من ناراحتن
بعضی ها هم از من خوششون نمیاد
خلاصه می گم بدی خوبی دیدین به بزرگی خودتون حلالم کنین