ادامه مطلب ...
مرد مسنی به همراه پسر جوانش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
ادامه مطلب ...
"دیــــروز" را به گهواره سپـردم
و بر سـر راهــــــی نـهــادم ...
"دیــــروز" بزرگـتـر شـــــد
و از پـــی مـــــن دویـــــد !!!
شـایــد اشـتـبـاه از مـن بـــود
که او را بـر سـر راه نهـــادم ...
شـاید هـــم اشـتـبـاه از تـو بـــود پـــــدر !
کـه بــد بودن را هـــیـــچگاه یـادم نـدادی !!!
شــــــایـــــــــــــد...
هر زمان شایعه ای رو شنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!
ادامه مطلب ...سه مرحله برای دستیابی به اهداف
▪ ما زمانی به
اهدافمان میرسیم که:
۱) بدانیم که به چه
چیزی میخواهیم برسیم. (هدف و مقصد)
۲) بدانیم چهطور
باید به آن هدف رسید. (شناخت مسیر)
۳) شور و شوق رسیدن
به هدف را داشته باشیم .(سوخت لازم برای طی کردن مسیر)
ادامه مطلب ...
چه آموختم ؟!
*آموختم که : زندگی سخت دشوار است – اما من از او سخت ترم !
*آموختم... که : فرصتها هیچگاه از بین نمیروند – بلکه شخص دیگری
فرصت از دست رفته را تصاحب میکند !
ادامه مطلب ...
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: «آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟»
ادامه مطلب ...
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود،کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد:
ادامه مطلب ...
پسر گفت:ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟!!
یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که:
”شجاعت یعنی چه؟”
محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود :
” شجاعت یعنی این ”
و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود !
اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند
فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟
ادامه مطلب ...
تا حالا فکر کردید اگه زمان شاعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت ،شاعرا واسه پیغام گیرشون چه متنی رو میذاشتن
پیغام گیر حافظ :
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
ادامه مطلب ...
در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه
داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود
بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش
روی تخت بخوابد.
ادامه مطلب ...