آهنگری بود که با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقاً به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت از او پرسید:
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیب می کند دوست داشته باشی؟ آهنگر، سر به زیر آورد و گفت:
وقتی می خواهم وسیله ای آهنی بسازم یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواهم درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود. اگر نه، آن را کنار می گذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که خدایا! مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار.
آمین
جالب بود خیلی خوب مقایسه کرده!
زیبا بود !
جاتون خالی ما که رفته بودیم جشن ازدواج حضرت علی (ع) و فاطمه (س) استاد عزیزی هم نکته ی جالبی در این مضمون گفتن :
شعر معروف یه توپ دارم قل قلیه که همه بلدیم داااااا 100% خوب استاد میگه توپ های قل قلی ما بنده هاشش هستیم و اونجایی که می گه می زنم زمین هوا میره نمی دونی تا کجا میره استاد نتیجه گرفت که خدا بند هاش رو امتحان می کنه و زمین می زنه و اگه قبول بشند و از اون توپ های سوراخ نباشند نمی دونی تــــــــــــــــــا کجا میره !!!
در ضمن می گفتن که این قیاس رو پدرشون بهشون یاد داده !!!
جالب بود تا حالا به این شعر با این دید نگاه کرده بودم!
پدرشون یادنداده وقتی دانشجویی بهش زنگید یه جواب درس درمون به آدم بده؟؟؟؟؟؟؟عــــــــــــــــایـــــــــــــا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟