یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه
نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طور نوشته شده بود :
خدای عزیزم ....
.
.
.
. . رنگیــن کمان سهم کسانی هست که تا آخرین لحظه زیر بـاران بمانند. .
مدتها بود که همدیگر را ندیده بودند...
دستش را گرفت و گفت: چقد دستات تغییر کردن!!!
خودش را کنترل کرد و فقط لبخند زد. . .
با بغض سنگینش گفت: بی معرفت دستای من تغییر نکردن دستات به دستای اون عادت کرده.
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
ادامه مطلب ...
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم
گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بی خیالی
گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باری
گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
......
حتما بخونید..
ادامه مطلب ...روزى ابلیس (شیطان) در گوشه مسجد الحرام ایستاده بود...
حضرت رسول صلى الله علیه و آله هم سرگرم طواف خانه کعبه بودند.
وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، دید ابلیس ضعیف و نزار و رنگ پریده ، کنارى ایستاده است ،
فرمود: اى ملعون ! تو را چه مى شود که چنین ضعیف و رنجورى ؟!
گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟
گفت : یا رسول الله ! چند خصلت نیکو در ایشان است ، من هر چه تلاش مى کنم
این خوى را از ایشان بگریم نمى توانم ...
فرمود: آن خصلت ها که تو را ناراحت کرده کدام اند؟
هنگامیکه به هم می رسند سلام می کنند.
با هم مصافحه می کنند.
برای هر کاری که می خواهند انجام دهند ان شاالله می گویند.
از گناه استغفار می کنند.
تا نام حضرت محمد (ص) را می شنوند صلوات می فرستند.
ابتدای هرکاری بسم الله الرحمن الرحیم می گویند.
( منبع: انورالمجالس، ص40 )
و آیا می دانید هنگامی که می خواهید این پیام را به دیگران ارسال کنید،
شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منحرف کند؟!
روزگار غریبیست نازنین!!!
دهقان فداکار پیر شده..
چوپان دروغگو عزیز شده..
شنگول و منگول گرگ شدند..
کوکب حوصله ی مهمون نداره..
کبری تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه..
روباه و زاغ دستشون تو یه کاسه ست..
حسنک گوسفنداشو فروخته تو یه شرکت آبدارچی شده..
آرش کمانگیر معتاد شده..
شیرین، خسرو و فرهاد رو قال گذاشته رفته اسکی..
رستم اسبشو فروخته یه موتور خریده با اسفندیار میرن کیف قاپی..
.
.
.
"واقعا چی به سر ایران اومده؟؟؟"
ادامه مطلب ...
سال 1230 :
مرد :دختره خیر ندیده من تا نکشمت راحت نمیشم…. !!!
زن : آقا حالا یه غلطی کرد شما ببخشید !!! نا محرم که خونمون نبود . حالا این بنده خدا یه بار بلند خندیده…!!!
مرد: بلند خندیده ؟ این اگه الان جلوشو نگیرم لابد پس فردا می خواد بره بقالی ماست بخره. !!! نخیر نمی شه باید بکشمش… !!!
– بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شیطون پیاده می شه و دختر گناهکارشو میبخشه…