اینو برا شهریایی نوشتم که خیلی ادعاشون میشه!!
حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان ها پند بگیریم...
روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟
ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم
دوستش پرسید : خب چی شد؟
در ادامه خواهید خواند........
ادامه مطلب ...
Tequila shot: پیک شادی برونشیت : بیرون از صفحه
Accessible: عکس سیبیل Bahamas: با همه هستش
نوازش : بازش نکن، ببندش ازون برون : خارج از جو زمین
میگن قدیما یه پادشاهی بوده که به نقاشی خیلی علاقه داشته یه روز نقاش شهر رو خبر میکنه بهش میگه:از یه صورت نقاشی کشیدم بهترین نقاشیه...جای چشمای نقاشی رو خالی گذاشتم...برو عکسه قشنگ ترین و مظلوم ترین چشمو برام بکش بیار تا روی نقاشیم بکشم...
نقاش قبول میکنه... تو شهر از چند نفر پرس و جو میکنه بهش آدرسه یه یتیم خونه رو میدن...
خشت پلو
مادرشوهری بود که عروسی خودپسند داشت. روزی می خواست نحوه پختن پلو را به او بیاموزد. دیگی حاضر کرد و گفت: ابتدا آب را در دیگ می جوشانی. عروس گفت: این را می دانستم.
گفت: سپس آن را در صافی می ریزی و دیگ را دوباره بر آتش می نهی و روغن در ته آن می ریزی و نان بر روغن می گذاری و سپس برنج را در دیگ می ریزی.
گفت:
ادامه مطلب ...نازنینم آدم نبری از یادم!
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او : نازنینم اَدم....
با سلام خدمت دوستان و مراجعین گرامی
نظر سنجی که در مورد نارضایتی از اساتید در ترم گذشته بود 30 اسفند ماه 1391 به پایان خواهد
رسید لطفا هرچه سریع تر دوستان نظراتشون رو بدهند .
نظرسنجی جدیدی هم که قرار داده شده در مورد اولین عیدی هست که تا 5 فروردین مهات دارید نظرتون رو ثبت کنید.
لطفأ حتما در نظرسنجی ها شرکت کنیــد !!!
بعضی اوقات هم ممکن هست سایتی که به ما این سرویس رو میده کمی دچار مشکل بشه ولی
حتما ظرف چند ساعت مشکلش حـــل خواهـــد شد !!!
با بچه های مدیریت نود همـــــــــراه باشید ...!
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
ادامه مطلب ...
برایم شیرینی درست کن!
در ادامه خواهید خواند........
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص
انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد
گفت:بله با کمال میل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.شاگرد قبول
کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی
بودند،برد.استاد گفت:....
ادامه مطلب ...مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…در ادامه خواهید خواند........
ادامه مطلب ...