دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

ستـــاره های کاغذی

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار...

ادامه مطلب ...

این است قصه ی تلخ عــادت...

 

ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند!!!

چه تلخ است قصه ی عــــــادت.........

پیـــــــام تـسـلیــــت...!

 

خطاب به مدیر وبلاگ، آقای علــــیرضا از طرف تمامی دوستان و اعضای وبلاگ: 

مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتم زده بـه انتظار بنشیند و این، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـت

درگذشت پدربزرگ گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت، و برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم. 

<<خدمت دوستان عزیز عارضم کسانی که مایل به عرض تسلیت هستند، مراسم ایشان امروز سه شنبه ۲۱ خرداد از ساعت ۱۷ تا ۱۹ در مسجد امام صادق ارومیه واقع در خیابان میثم، باند بالای خیابان برائتی میباشد.>>

در جستـجوی خــــدا

او کــوله اش را برداشت و راه افتاد... 

رفت تا دنبال خـدا بگردد و گفت : تا کوله ام از خـدا پر نشود، برنخواهم گشت! 

نـهالی تکیده و کوچک، کنار راه ایستاده بود. مسـافر با خنده رو به درخت کرد و گفت: "چه تلــخ است کنار جــاده بودن و نرفتن! 

"درخت زیر لب گفت: "ولی تلخ تر آن است که بروی و بی تـــوشـه بازگردی." کاش میدانستی آنچه در جستجوی آنی، همیــن جـاست..! 

مسافر رفت و گفت: یک درخت، از راه چه میداند؟ پاهایش در گِل است. او هیچ گاه لذت جستجو را نخواهد یافت. و نشنید که درخت گفت: اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهد دید، جز آنکه باید ببیند. 

مسافر رفت و کوله اش سنگین بود! 

صـد سـال گذشت...!

ادامه مطلب ...

هوای سـرد را بهانه نــکن!

 

پــرنـده ای که رفــــت، بگذار برود... 

هـوای ســـرد بهانه است... 

هـوای دیــگری به سر دارد!!!

خدایا چرا هیچ کس به مقصد خود نمی رسد؟

فقیر به دنبال شادی ثروتمند و ثروتمند به دنبال آرامش زندگی فقیر است..

کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر به دنبال سادگی کودک است..

پیر به دنبال قدرت جوان و جوان به دنبال تجربه ی سالمند است..

آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند در رویای رفتن..

خـــدایا....! 

کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچ کس به مقصد خود نمی رسد؟؟؟

دیگر بــس است!

 

 

نامم را پدرم انتخاب کرد . . . . .

نام خانوادگیم را یکی از اجدادم . . . . .

دیگر بس است... راهم را "خـــــــودم" انتخاب خواهم کرد!!!

اشتباه موردی‏!‏

کارمندی به دفتر رئیس خود می رود و می گوید:


«معنی این چیست؟ شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»


رئیس پاسخ می دهد: «خودم می دانم، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»

کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من اشتباه های موردی را می توانم بپذیرم اما وقتی به صورت عادت شود


وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم.»

خدایــا آدمهایت اذیتم میکنند...

 

بعضی وقتها دوست دارم وقتی بغضم میگیره، خدا بیاد پایین و اشکامو پاک کنه!

دستمو بگیره و بگه: آدما اذیتت میکنن؟! " بیا بریم . . . . "

مرا فراموش نکن!

 

مرا فراموش نکن . . !

شاید سالها بعد در گذر جاده های بی تفاوت از کنار هم بگذریم

و بگوییم: این غریـــبه چقد شبیه خاطرات من بود!

دل نوشته فرزند یک شهـــید درمورد روز پدر!

بازهم روز پدر شد و من می دانم… 

مثل هر سال فقط فاتحه ای می خوانم... 

سلام 

ولادت امام علی علیه السلام رو خدمت شما دوستان تبریک عرض می کنم. 

شاید این چند سطری که می نویسم برای بعضی ها آشنا و برای خیلی ها غریب باشد اما برای من آنقدر آشنا است که ثانیه ثانیه زندگی ام رنگ و بویش را گرفته… 

بر خلاف خیلی ها که از چند روز پیش تکاپویشان تهیه هدیه ای برای پدرانشان بود تکاپوی من چیز دیگری شده بود… 

چند وقتی بود جای عکس پدرم روی دیوار خانه مان خاک می خورد و هر روز که جای خالیش را می دیدم دلم می گرفت. 

این چند وقت همه اش به این فکر بودم که... 

                                                             ((ادامــــه شو حتما ببینید...))

ادامه مطلب ...

عروسکی برای فرستادن به بهشت!

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: “عمه جان…” اما زن با بی حوصلگی جواب داد: “جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد

!"
زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: “عروسک را برای کی می خواهی بخری؟” با بغض گفت: “برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد.” پرسیدم: “مگر خواهرت کجاست؟” پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا” پسر ادامه داد: ...
ادامه مطلب ...

هـــی تو!!! آزادی...

 

فکر میکردم در قلب تـــو محکوم به حبس ابد هستم!

به یکباره جا خوردم وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد: هـــی تـــــــو!؟! آزادی. . .

و صدای گام های غــــــــــریبه ای که به طرف سلول من می آمد . . . . .

پنجـــره ها کـلافه اند...

 

پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاهم.......

منتظرم.......

اگر نمی آیی، پنجره ها را زجر ندهم چشم هایم به جهنم!