-
کلام گرانبهایی از شیخ بهایی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 11:28
کلامی از شیخ بهایی: آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا: اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است ! اگر کم کار کند، میگویند تنبل است ! اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند ! اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است ! اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است ! اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست ! اگر روزه...
-
خودکار زندگی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 10:02
اگر خودکارتون فقط به اندازه نوشتن یک جمله جوهر داشت، چه جمله ای مینوشتید؟!
-
انسان
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 08:45
شکار میمون زنده بخاطر چابکی و سرعت عمل جانور بسیار مشکل است. یکی از روشهای شکار میمون در آفریقا این است که شکارچی به محل اقامت میمونها می رود و بدون توجه به آنها در سوراخ کوچکی در یک سنگ بزرگ مقداری خوراکی می ریزد و دور می شود میمونهای گرسنه و کنجکاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراکیها را در مشت خود می ریزند...
-
اگه میشه حتما بخونید دوستای خوبم !
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 08:38
یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بدهد، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو...
-
درس زندگی
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 00:58
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود " لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین " . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت.سگ هم کیسه راگرفت و رفت. قصاب که کنجکاو...
-
دیوانگی و عشق
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 16:24
زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬ همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... ! همه به...
-
خداوند و انسان خیلی قشنگه حتما بخونید
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 16:19
خدا وانسان خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است . بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم . خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان . بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم … خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت...
-
تفاوت رو احساس کن که میگن همینه !!!!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 13:07
شب - خوابگاه پسران (در اتاقی دو پسر به نام های «مهدی» و «آرمان» دراز کشیده اند. مهدی در حال نصب برنامه روی لپ تاپ و آرمان مشغول نوشتن مطالبی روی چند برگه است. در همین حال، واحدی شان، «میثاق» در حالی که به موبایلش ور می رود وارد اتاق می شود) میثاق: مهدی... شایعه شده فردا صبح امتحان داریم. مهدی: نه! راسته. امتحان پایان...
-
مزیتهای مرد بودن!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 13:04
این مقاله فقط جنبه شوخی و سرگرمی دارد و قصد توهین ندارد 1-اسم هر جک و جونوری رو روی شما نمیگذارند از قبیل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد دیگر که اینجا جاش نیست. 2-در عروسی میتونید لباسی رو که بارها به تن کردید رو دوباره بپوشید 3-میتونید هر صد سال یه بار هم موهاتون رو شونه نکنید و بعد بگید مد روزه 4-از ترس اینکه...
-
تبدیل نقاشی به عروســــک [ سری 1 ]
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 12:20
تبدیل نقاشی به عروســــک [ سری 1 ] یه شرکتی هست تو آلمان که از روی نقاشیای بچه ها براشون عروسک می سازه. بچه ها میرن و عروسکیو که میخوان به شرکت سفارش بدن رو نقاشی می کنند و بعد از چند روز عروسکشون به همراه نقاشیی که کشیده بودن براشون ارسال می شه. ادامه ی تصاویر :
-
بیـــاییــــم یـــ...ـــا نــــه !؟
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 00:19
بیـــاییــــم یـــ...ـــا نــــه !؟ عزیــــــــــــز من ، ســـرور ، آقـــــــــا ؛ آخه چرا...!!! یعنی چـــــی ؟؟؟ هرکسی یه چیــــزی میـــــگه ...! در ادامه نظـــرات استادیـــد و رئیس دانشگاه رو در مورد آخرین هفته ببیـــنید !!! - حتمـــا ادامه ی مطلب رو مشاهده کنیـــد و نظر بدیــــــد ! برای اینکه مشکلی پیش نیاد با...
-
بیچاره حوا
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 00:12
چهار جمله که حوا نمی تونسته به آدم بگه: 1- آدمت می کنم 2- از شوهر مردم یاد بگیر 3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم 4- میرم خونه مامانم
-
اری از پشت کوه امده ام.....
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 14:26
آری از پشت کوه آمده ام... چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟! برای عشق خیانت کرد برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم می گویند: از پشت کوه آمده! ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست...
-
میدونید چرا برزیلیا تو درس هیچی نمیشن؟
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 14:23
میدونید چرا برزیلیا تو درس هیچی نمیشن؟ دلیلش اینه! +لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا.. -حاضر +ادسن آرانتس دنا سمنتو… -حاضر +مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز… +مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز…؟!! -آقا مانوئل فرانسیسکو دوس سانتوز نیومده غایبه +آنتونیو دی اولیورا فیلهو -حاضر +رونالدو ده آسیس موریرا -حاضر …. …. خوب لوئیز ایناسیو لولا...
-
ملا نصرالدین
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 11:28
حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان ها پند بگیریم... روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟ ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم دوستش پرسید : خب چی شد؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی...
-
لیوان آب و مشکلات
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 11:23
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور...
-
فرهنگ لغت جدید و خنـــــده دار 2
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 00:58
فرهنگ لغت جدید و خنـــــده دار سری دوم Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Tequila shot : پیک شادی برونشیت : بیرون از صفحه Accessible : عکس سیبیل Bahamas : با همه هستش نوازش : بازش نکن، ببندش ازون برون : خارج از جو زمین ادامه داره... Subsystem : صاحب دستگاه Burberry : نون بربری فانتزی Burkina Faso : برو کنار...
-
هــــــی روزگـــار...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 00:10
میگن قدیما یه پادشاهی بوده که به نقاشی خیلی علاقه داشته یه روز نقاش شهر رو خبر میکنه بهش میگه:از یه صورت نقاشی کشیدم بهترین نقاشیه...جای چشمای نقاشی رو خالی گذاشتم...برو عکسه قشنگ ترین و مظلوم ترین چشمو برام بکش بیار تا روی نقاشیم بکشم ... نقاش قبول میکنه... تو شهر از چند نفر پرس و جو میکنه بهش آدرسه یه یتیم خونه رو...
-
خشت پلو
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 18:23
خشت پلو مادرشوهری بود که عروسی خودپسند داشت. روزی می خواست نحوه پختن پلو را به او بیاموزد. دیگی حاضر کرد و گفت: ابتدا آب را در دیگ می جوشانی. عروس گفت: این را می دانستم. گفت: سپس برنج را در آن می ریزی. عروس گفت: این را هم می دانستم. گفت: سپس برنج را در آب می جوشانی تا دانه های آن ترد شود، گفت: این را هم می دانستم....
-
نازنینم آدم نبری از یادم!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 13:36
نازنینم آدم نبری از یادم! پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او : نازنینم اَدم.... با تو رازی دارم !.. اندکی پیشتر اَی .. اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!. ... زیر چشمی به خدا می نگریست !.. محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست . نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!.. یاد من باش ... که بس تنهایم !!....
-
نظـــر سنجی 1
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 10:13
با سلام خدمت دوستان و مراجعین گرامی نظر سنجی که در مورد نارضایتی از اساتید در ترم گذشته بود 30 اسفند ماه 1391 به پایان خواهد رسید لطفا هرچه سریع تر دوستان نظراتشون رو ب دهند . نظرسنجی جدیدی هم که قرار داده شده در مورد اولین عیدی هست که تا 5 فروردین مهات دارید نظرتون رو ثبت کنید. لطفأ حتما در نظرسنجی ها شرکت کنیــد !!!...
-
مامان و بابا عاشقتونم . . .
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 20:02
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ” تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ” تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” تو هفتاد سالگی : ” من...
-
زخم انگشتـــم !
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 19:25
زخم انگشتـــم ! یعنی دقیــــقاً...!!!
-
بگو چه می بینی؟
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:08
شرلوک هلمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: «نگاهی به آن بالا بینداز و بگو چه می بینی؟» واتسون گفت: «میلیون ها ستاره.» هولمز گفت: «چه نتیجه ای می گیری؟» واتسون گفت: «از لحاظ روحانی...
-
برایم شیرینی درست کن!
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 12:35
برایم شیرینی درست کن! حکایت ما و روش موفق شدنمان میگویند روزی ملانصرالدین به همسرش گفت: برایم شیرینی درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیدهام . همسرش میگوید آرد گندم نداریم. ملا میگوید آرد جو استفاده کن . همسرش میگوید شیر هم نداریم. ملا جواب میدهد: به جایش آب بریز. در ادامه خواهید خواند ........ همسر...
-
یکی از مهمترین خصایص انسان ها
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 00:12
روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل.استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم.شاگرد قبول کرد.استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد.استاد گفت:.... خوب به مکالمات بین...
-
داستان عبرت آموز مرد تاجر و باغ زیبا
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 20:16
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود . هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود . تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد … در ادامه خواهید...
-
دوباره جمعه گذشت ...
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 19:24
دوباره جمعه گذشت ... دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند » ادامه ی شعر ... برای آمدنت چند سال بایستی در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟ نیامدی که ببینی...
-
خاطره ی دو دوست قدیمی
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 13:47
خاطره ی دو دوست قدیمی دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت: "امروز بهترین دوست...
-
خداحافظ
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 01:03
آدم گاهی چه گرم می شود به یک ” هستـــــــــــــــــــــم ” ؛ به یک ” نتــــــــــــــــــــــــرس ” ، به یک ” نـــــــــــــــــــــــوازش ” ! به یک ” آغـــــــــــــــــــــــوش” … . خوب دوستان خوبم امید وارم مطالبم جالب بوده باشه امروز عاظم هستم دعا کنین برنگردم بعضی ها از من ناراحتن بعضی ها هم از من خوششون نمیاد...