پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
آخرین جمعه سال است بیا آقاجان
حالمان رو به زوال است بیا آقاجان
من غزلهای به یاد تو فراوان دارم
که پر از درد و ملال است بیا آقاجان
به امید ظهور منجی عالم بشریت
پژو" یکروز طعنه زد به "پراید" که تو مسکین چقدر یابویی!
با چنین شکل ضایعی بالله بیجهت توی برزن و کویی
رنگ لیمویی مرا بنگر ای که تیره، شبیه هندویی
ادامه مطلب ...
شاید برای شما هم اتفاق بیوفته...!!!
فقط ده ثانیه خودتون رو در این شرایط تصور کنیـــد ...!!!