بی تو گفتم که می توانم زیست
سادگی کردم این میسّر نیست
آن شب تلخ رفتنت تا صبح
چشم آیینه بود و من که گریست
در تو تا شور خنده ها خشکید
در من این رود گریه ها جاری است
پشت پرچین سبز چشمانت
راز آن گریه های مبهم چیست
آن چه از تو برای من مانده است
چشم هایی همیشه بارانی ست