پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل
داد و بر روی جعبه رفت
تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های
حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد !
پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام
خواهم داد!
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول
جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم.
در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید
داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت:
پسر...،
از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست
دارم کاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم.
من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند...
چه کاره خوبی واقعأ . . .
شب قبل از خواب به خدا بگیــــــــم :
خدایا امروز چند باری توانستم قلب امام زمانم را شاد کنم و به واسطه ی آن تو را نیز از خود راضی نمایـــــــــم ولی آری می دانم چند مورد هم در حریمت تاختم و قلب پدر را هم شکستم . . . خداوندا به حق مهربانیت از گناهم بگذر و مرا هنوز هم به بندگی بپذیــــر و دستم را محکم تر بگیــــر !
نتیجه :
قبل از اینگه به حسابتان رسیدگی کنند به حساب خود رسیدگی کنیــــد !
هرصبح پلک هایت فصل جدیدی از زندگی را ورق میزند...
سطراول همیشه اینست: خـــــدا همیشه با ماست
پس بخوانش با لبخند