پسر و پدری ازپلی می گذشتند
پدر که یه جورایی میترسید، به پسرش گفت: عزیزم، لطفا دستمو بگیر تا نیفتی تو رودخونه.
پسرک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگیر.
پدر که گیج شده بود باتعجب پرسید:
چه فرقی میکنه؟
پسرک جواب داد: اگه من دستتو بگیرم واتفاقی برام بیفته، امکانش هست که دستتو رهاکنم.
اما اگه تو دستمو بگیری، مطمئنم هر اتفاقی هم بیفته، هیچ وقت ولم نمیکنی.
جالب بود...
اینجا گرگ ها به طمع تن می ایند
نمیکشند
هر بار تکه ای را به دندان میکشند
و تو از باقی خودت نمی دانی
اینجا گرگ ها تن و روح را با هم میبرند
اینجا دندان گرگ ها همیشه تیز است و اشتهایشان همیشه باز...
دنیا پر است از کسانی که در حینی که تو را میبوسند :
طناب دارت را در ذهنشان می بافند
الهی ای جــــــــانم . . .
پدر عزیز بگیرش بغلت دیگه شوخی شوخی روی پلم شوخی آخه عزیز من !
زندگی یه پل قدیمیه!!!
به این فکر نکن که اگه ازش تنهایی بگذری دیرتر خراب میشه...
به این فکر کن که اگه افتادی، یکی باشه دستتو بگیره . . .