پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر بیرون رفت. دید نگهبانی با لباس اندک نگهبانی میدهد. به او گفت سردت نیست؟ نگهبان گفت چرا اما مجبورم طاقت بیارم.
پادشاه گفت : به قصرم میروم و یک لباس گرم برایت می آورم. پادشاه به محض اینکه به قصر رفت سرمای بیرون قصر را فراموش کرد.
<<ادامه شو حتما بببینید>>
فردای آن شب جنازه ی یخ زده ی پیرمرد را حوالی قصر پیدا کردند. درحالیکه با خط خوانا نوشته بود:
"من هر شب با همین لباس کم طاقت میاوردم اما... وعده ی لبـــاس گــــــرم تو مرا از پا درآورد"
.
.
.
بچه ها بیاین از امروز برا یه بارم که شده به وعده هایی که میدیم عمل کنیم و لذت خوش قولی رو امتحان کنیم!
عقیده ی من اینه: وقتی نمیتونی به قولی که میدی عمل کنی، اصن چـــــــــــرا قول میدی هـــــــــــــــــــــــــان؟؟؟ هرچن خیلی کوچیک باشه ولی باعث میشه من و امثال من بهتون بی اعتماد شن! رو حرفاتون دیگه حساب وانکنن!
پــــــــس: بیایید مواظب حرفایی که میزنیم و (وعده های بی عمل) خودمون باشیم!!!
نتیجه ی زیبایی بود ، با اینکه منم قول نداده بودم ها ولی خوب فکر کردم اون " هـــــــــــــــــان ؟ " رو واسه من نوشتی . بازم ببخشی دیگه نتونستم ترجمش رو آماده کنم ایشاالله فرصت های آتی جبران کنم .
ولی ...
ولی ولی من نفهمید چرا خوب پیرمرده مرد واااااااااااااا چه ربطی داشت به پیشنهاد پادشاهه خوب تو که دووم میاوردی همیشه اینم روش . . .
من که این تیکش رو نگرفتم .
شاید شما هم تو اون لیست هــــــــــان باشید

شوخی میکنم...
آدما وقتی به یه چیزی دلخوش میشن،خودشونو برا رویارویی با اون آماده میکنن...چه قصرها که تو ذهنشون نمیسازن!!!! خصوصا دختر خانوما که بیشتر احساساتین... اون بیچاره هم وقتی اون خبرو شنیده خودشو برای یه لباس گرم آماده کرده ولی چون بــــعضیا به قولشون عمل نکردن، سرما قدرتش بیشتر از رویای گرم پیرمرد شده و اون نتونسته دووم بیاره...
اُفتاد؟؟؟
برا من که کاملا واضحه!!!
میشه یه جورایی ربطش داد