دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

زود قضاوت نکنیم...

 

مرد مسنی به همراه پسر جوانش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.



کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟

مرد مسن با تبسمی گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند.

نظرات 2 + ارسال نظر
...... یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ق.ظ

می خواهی قضاوتم کنی ؟
کفش هایم را بپوش
راهم را قدم بزن
دردهایم را بکش
سال هایم را بگذران
بعد قضاوت کن !

Alireza سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ق.ظ http://montazar15.blogsky.com

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد