زیر باران
چتر به دست نمیگیرم
دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ؛ همان لحن خیس و ساده باران است
همان شوق آسمان برای بوسیدن زمین
که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا زمینی بودن را تجربه کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کنند
باران را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید ...
با او زیر بـــــــــاران است...
چتـــــــــر برای چه؟؟؟
خیـــــــــال که خیس نمیشود. . .
غمگینم...
غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست . . .
عالی بود !
اتفاقا یکی از فانتزیام اینه که زیره بارون قدم بزنم تو یه هوایه ابری ولی نه سرد بعدش از یه اوفق یکی بیاد دستم رو بگیره بریم تو اونیکی اوفق محو بشیــــــــــــــم !!!