یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد...
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
شهر این بار کمر بسته به انکار علی
ریسمان هم گره انداخته در کار علی
بگذارید نگویم که احد می لرزد
در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد
می رود قصه ی ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می نویسم که "شب تار سحر می گردد"
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد
هر جمعــــــــه میگوییم به امید ظهورش صلوات. . . !
کاش این جمعــــــــه بگوییم به تبریک ظهورش صـــــــــلوات!
آمین
ایــــــــشاالله !