خشت پلو
مادرشوهری بود که عروسی خودپسند داشت. روزی می خواست نحوه پختن پلو را به او بیاموزد. دیگی حاضر کرد و گفت: ابتدا آب را در دیگ می جوشانی. عروس گفت: این را می دانستم.
گفت: سپس برنج را در آن می ریزی. عروس گفت: این را هم می دانستم.
گفت: سپس برنج را در آب می جوشانی تا دانه های آن ترد شود، گفت: این را هم می دانستم.
گفت: سپس آن را در صافی می ریزی و دیگ را دوباره بر آتش می نهی و روغن در ته آن می ریزی و نان بر روغن می گذاری و سپس برنج را در دیگ می ریزی.
گفت:
این را هم می دانستم.
مادر شوهر که دید عروسش چقدر خودپسند است، گفت: سپس خشتی بر در دیگ می گذاری. گفت: این را هم می دانستم.
بعد از رفتن مادر شوهر عروس همان طور که آموخته بود پلو را تهیه کرد و خشتی بر سر دیگ گذاشت.
پس از چند دقیقه خشت از بخار دیگ خیس شد و در دیگ افتاد. عروس چون این صحنه را دید هاج و واج ماند و متوجه خودپسندی خود شد.
ظهر چون شوهرش به منزل برگشت گفت: ناهار چه داریم، گفت: « خشت پــــــلو ».
منبع : میهن بانو
علیرضا عزیز سلام....

برادر خوبم هر دوبلاگ شما با موفقیت لینک شد...
لطفا شما هم ما را با اسم .:: مکتب زندگی ::. لینک کنید...
با تشکر از شما
سلام دوست گرامی
حکایت جالبی بود.ممنون
این وبتون هم لینک میشه
انشالله موفق باشید
هموووووووووووووووووون خشت پلووووووووووو هم از سرمردااااااااااا زیاده!!!!!!!!!!!!
ولی من فکر می کنم پدر خودتونم جزء مردااااااااااااااست هاااا

ولی من فکر می کنم جوونا به حرف بزرگا گوش بدهند بهتره از این اتفاقا نمیوفته
آشپزی یــــــــــادبگیــــــــــــــــــــــــــرنــــــــــــــــــــــد
الحمدالله ما که چنین مشکلی نداریم....ولی حکایت جالبی بود.