پیرمردی (ماهاتما گاندی، رهبر فقید هندوستان) با قطار در حال مسافرت بود...
به علت بی توجهی، یک لنگه از کفش های نو او که به تازگی خریده بود از پنجره ی قطار بیرون افتاد.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بلافاصله لنگه ی دیگر کفشش را هم به بیرون انداخت!!!
همه با تعجب به او نگاه کردند... اما او با لبخندی رضایت بخش گفت <<یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند مطمئنا خیلی خوشحال خواهد شد.>>
.
.
.
.
.
.
خوشبختی یگانه چیزی است که میتوانیم بی آنکه خود داشته باشیم، دیگران را از آن برخوردار کنیم. . .
(کارمن سیلوا)
اااااااااااااااااااااااااه
آره والله حرف حــــــــق جواب نداره...!!!
اگه مــــا بودیـــــم اون یه لنگه رو محکم بغل می کردیم (ولی خوب که چی اصلا به فکرمونم نمیرسید این کار گاندی...)