دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

دعاگوی دوستان در جوار امام دل ها حضرت رضا (ع)

سلام انشاءالله فردا صبح به سمت مشهد مقدس رهسپار خواهیم شد !

خوبی ، بدی از ما دیدین حلال کنید دوستان عزیز

سعادت باشه دعاگویتان خواهیم بود .


زائر شدم نسیم صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت
یک شب کنار پنجره فولاد مادرم
آنقدر گریه کرد شفای مرا گرفت
یک پارچه گره زد تا سالهای سال
سهمیه امام رضای مرا گرفت
صحن تو،آسمان تو،گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت
ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا اینکه آهو آمد و جای مرا گرفت
ای دستگیر صبح قیامت سرم فدات
هم خانواده،هم پدر و مادرم فدات

سری سوم صندلی داغ با حضور ساحل عزیز

پایان سری سوم صندلی داغ 30 دی 93




سلام بر ساحل بی کران وبلاگ دانشجویان مدیریت ارومیه
خسته نباشید این همه مدت روی صندلی داغ نشسته اید
انشاالله که خاطره خوبی شده باشه براتون
از عوض خودم و همه کسایی که سوال پرسیدن آرزوی بهترین هار و براتون دارم
انشاالله همیشه شاد و پر انرژی باشید


پاسخ و جملۀ نهایی ساحل گرامی در صندلی داغ اش :

خیلی ممنونم از آرزوهای خوبتون ایشالاه که همه ی عزیزان موفق و مؤید باشن.وبسیار سپاس گذارم که همه ی عزیزان قوانین صندلی داغ رو رعایت کردند.
ادامه مطلب ...

بـــــــــــــــــــارووووووووووووووون



آآآآآآآآآآآآآآآآخ جون خــــــــــــدایا شکرت من عاشق بارونم !

این بارون خیلی چسبید بهم واقعا عالی بود 

واقعا حس خوبی داشتم امروز اواخر مرداد و یه بارون نم نم و بوی خاک و ...

خدا جون ممنونم ؛ واقعا رحمتت رو شکر !

امروز فکر می کردم چه مطلبی بذارم که بالأخره بارون اومد و مطلب امروز رسید !

چه خبرا ؟ چی کارا می کنید ؟؟؟

سلام به همه ی دوستان گل و بازدیدکنندگان عزیز

این دسته گل تقدیم به همه شما


خوب تعریف کنید ببینیم چه خبرا ؟

چی کارا می کنید ؟ امتحانات تموم شدن یا نه ؟؟؟

نمره هاتون در چه حال و روزی هستن ؟

کی تموم میشید از امتحاناتون ؟

جام جهانی رو دنبال می کنید ؟ لیگ جهانی والیبال رو چطور ؟؟؟

خودتون خوبید خوشید سلامتید ؟؟؟ خوش می گذره ؟

کلا هرچه می خواهد دل تنگ ات بگو ... !

اگر می خواهید پخته شوید ؛

شاید بعضی ها متوجه این جمله که به همراه یک عکس

براتون قرار دادم در تلوزیون شده باشند ،

واقعاً برام جالب بود و حقیقتاً جمله تأمّل برانگیزی است !


کلید بهشت...!


راستش با خوندن مطلبی که دوستمون ساحل با اسم کلید اشک برامون گذاشته بود، یاد خاطره ای از دوران اول ابتدایی افتادم ، که من اسمشو گذاشتم:

" کلید بهشت"....


ما توی مدرسه مون یه نمازخونه داشتیم که طبقه ی آخر قرار داشت و معلممون هر از چند گاهی ما رو میبرد نمازخونه و برامون داستانهای مذهبی و از قرآن و دین میگفت،‌ تو نمازخونه ی ما یک "در" دیگه وجود داشت که همیشه درش قفل بود و از بالای درش نور خورشید میتابید و همه جا رو روشن میکرد. من همیشه کنجکاو بودم که اونجا کجاست و به کجا میره و همیشه پشت درش وایمیستادم تا شاید بتونم درو باز کنم و برم توش....

این حس کنجکاوی من به بقیه ی دوستانم هم منتقل شد و اونا هم می خواستن بدونن اونجا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

ادامه مطلب ...

دخترک گلفروش...

 

  

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم 

  

 

و برای طرفم شاخ و شونه  

 میکشیدم که نابودت میکنم !

ادامه مطلب ...

شما هم به جشن تولدک دعوت هستید !

با سلام خدمت تمامی دوستان و نویسندگان و بازدیدکنندگان عزیر و گرامی


بر آن شدیم که در روزهای پایانی سال 92 گرد هم آییم

و شادی و نشاط رو با هم تقسیم کنیم .


روز پنجشنیه 15 اسفند سال 1392 از ساعت 10 تا 10:30 صبح

دانشکده ادبیات کلاس 116


همه ی اعضای وبلاگ و هم کلاسی ها و بازدیدکنندگان عزیز دعوت هستید .

ادامه مطلب ...

معرفی عضو جدید


سلام دوستان من رضا جلالت هستم سرپرست تیم دانشجویی منتظران نور(تدمن )دوست چندین ساله اقا علیرضا با چندتا وبلاگ همکاری داشتم چند وقتی هست که عضو وبلاگ هستم ولی خیلی سرم شلوغ بود از این به بعد در خدمت هستم ایرادات زیادی نسبت به سایت گرفته میشه خود منم یکی از همین منتقدین هستم امیدوارم از این به بعد با همکاری هم سایت رو بهتر از این هم که هست درست کنیم در ضمن من با هیچکدوم شما اشنا نیستم و دلم می خواد در بارتون بیشتر بدونم

بهترین رفیق.....

 


زانوهامو بغل کرده بودمو نشسته بودم کنار دیوار   

دیدم یه سایه افتاد روم  


سرم رو آوردم بالا

نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

ادامه مطلب ...

خدا...

 

 دیشب با خدا دعوایم شد ......

با هم قهر کردیم .....فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد......

­ رفتم گوشه ای نشستم .... چند قطره اشک ریختم..... و خوابم برد

صبح که بیدار شدم .... مادرم گفت...

نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارونی " می آمد ....!!