دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

علیرضای گرامی تولدت مبارک...!


به امید اینکه همیشه موفق و پیروز باشید

و ما همواره شاهد سربلندی شما بوده

و پیشرفت شما را در تمام مراحل زندگی نظاره گر باشیم

طلوع شادی ها و غروب غم هایتان را آرزومندم.

**** تولدت مبارک ****

از طرف بچه های وبلاگ

به پیشواز نفس های بهاری ات (میلاد امام حسن عسکری «ع» مبارک باد)


با آمدنت، مدینه، دامنی از عطر گل های محمدی پر کرد. کوچه باغ های مدینه، به پیشواز نفس های بهاری ات آمدند تا خاطره عبور عطر پیامبر صلی الله علیه و آله را از دلتنگی هایشان مرور کنند.

توآمدی تا آفتاب رویت، قبله آفتاب گردان ها شود . 

ادامه مطلب ...

صاحب الزمانم مهدیست


غرق غمم و قرار جانم مهدیست
دل خسته ام و تاب و توانم مهدیست
هر جمعه رسد به چشم گریان گویم
من بنده و صاحب الزمانم مهدیست

 
ادامه مطلب ...

میلاد پیامبر رحمت (ص) مبارک باد


امشب سخن از جان جهان باید گفت
توصیف رسول انس و جان باید گفت
در شام ولادت دو قطب عالم
تبریک به صاحب الزمان باید گفت
میلاد نبی اعظم(ص) و امام صادق(ع) مبارک باد

آغاز ولایت امام عصر ارواحنا فداه

بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.



    رسول اکرم (ص) فرموده اند :
خوشا به حال کسی که به حضور قائم برسد، در حالی که پیش از قیام او نیز پیرو او باشد.

منبع : بحارالانوار ، ج52ص130

قصاب و روضه‌خوانی امام سجاد علیه السلام



خطاب به قصاب گفت : آب دادی که میخوای ذبح کنی؟

به قصاب برخورد! و گفت: من مسلمان هستم. احکام اسلام را بلد هستم.

و سپس پاسخ شنید؛ اگر رسم مسلمان ها اینگونه است،
پس چرا به بابای من آب ندادند…


و اینگونه بود روضه های امام سجاد ،  پس از واقعه کرب و بلا …
آب می دیدند گریه میکردند…
طفل شیرخوار می دیدند گریه میکردند….​
 
ادامه مطلب ...

ساحل جان تولدت مبارک!

    

ساحل جان...

 (( طلوع خورشید زندگیت مبارک )) 

  تبریک دست خالی ما را با سخاوت بی حدّت بپذیر...

که عشق آسان نمود اول.....

  


شـــه لب تشنگـــــان می گفت زیـــــــر تیغ قاتلهـــا      الا یا ایهـــــاالساقــــی ادر کاســـــا و ناونـــها

به غیـر از شـاه مظلومان نبینی عاشقی صــــــادق      که عشق آسان نمود اول ولـی افتاد مشکلها

سـر شهزاده اکبر چــــون ز شمشیر ستم بشکافت      ز تاب جعد مشکینش چه خون افتــــاد در دلها

بگــــــو آماده شو زینب که بعد ازظهـــر عاشـــــــورا      جـــرس فریـاد می دارد کـــه بربندید محملها

نهـــــان شــــد زیـــــر خاکستــر ســــر شـــاه شهید     امــانهان کـی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

چو شب شد، غــرق وحشت در بیابان کودکان گفتند      کجـــا دانند حال مـــا سبکبـــاران ســــــاحلها

« علی اکبــــــــــر ارباًاربا »


ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید
                                        دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
سرم را می گذارم روی کتف خواهرم زینب
                            الا ای محرم دردم چرا اکبر نمی آید