دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

بی عشق...

هر چند می توانی
-در حد چند لحظه-
محروم از هوا زیست
با من بگو که بی عشق
آن چند لحظه را تا
هنگام جان سپردن
باید چه سان
                چرا
                   زیست؟!
  

نیــــکا کوچولو!

 

سلام دوستان! 

جاتون خالی... امروز رفتیم دختر خانم آستانی رو زیارت کردیم!  

نیکا 14 اردیبهشت امسال به دنیا اومده ولی ما با تاخیر رفتیم دیدنش.

از همین جا دوباره قدم نورسیده رو به خانواده ی نیکا جون تبریک میگیم! 

خواستم عکسشو بذارم تا دوستانی که نیومدن دلشون نسوزه! 

البته بگم دخترمون اخمو نبود هااااا انقد اذیتش کردیم، عکاسی کردیم که اخم کرد... 

خـــــالـه قــوبــونش بره...

ستـــاره های کاغذی

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدش متوسط بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.


در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت. دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد. در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار...

ادامه مطلب ...

این است قصه ی تلخ عــادت...

 

ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمیشنوند!!!

چه تلخ است قصه ی عــــــادت.........

دوستان خوب !

                                                                                                                                     


سلام علیکم

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

با عرض تبریک میلاد امام حسین (ع) خدمت همه ی عزیزان و

با تشکر از همه ی دوستانی که در این غـــ ــــ ــــ ــــم دشوار در کنار من بودند . . . !

از تک تکتون دوستانی که زحمت کشیده بودند تشریف آورده بودند مسجد

و یا تلفنی ابراز هم دردی کرده بودند واقعأ ممنونم .

ایشاالله تو خوشی هاتون جبران کنم .

سوم پدر بزرگم هم فردا پنجشنبه در همون مسجد امام صادق (ع) واقع در :

باند بالای خیابان برائتی از ساعت 15 الی 17 برقرار خواهد بود .

بازهم از همگی ممنونم .

********

*** برای پدربزرگم قرآن تلاوت کنیــــــــــد !!! ***

*******

پیــــام تسلیت...

 

بنده هم به نوبه خود این غم بزرگ را به آقای علیرضا تسلیت عرض میکنم  

 وآرزوی شکیبایی برای ایشان و خانواده محترمشان را دارم.

پیـــــــام تـسـلیــــت...!

 

خطاب به مدیر وبلاگ، آقای علــــیرضا از طرف تمامی دوستان و اعضای وبلاگ: 

مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتم زده بـه انتظار بنشیند و این، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـت

درگذشت پدربزرگ گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده برای ایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت، و برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم. 

<<خدمت دوستان عزیز عارضم کسانی که مایل به عرض تسلیت هستند، مراسم ایشان امروز سه شنبه ۲۱ خرداد از ساعت ۱۷ تا ۱۹ در مسجد امام صادق ارومیه واقع در خیابان میثم، باند بالای خیابان برائتی میباشد.>>

سه شنبه است...

سه شنبه است...
سه شنبه ای که جمعه نیست!
خواستم بدانی تنها جمعه ها،همان روزهای بیکاری یادت نیستم
همیشه ی ایام
حتی آن روزهای پر مشغله ی هفته هایم غیبتت محسوس است
در آن سرای که نیستی بهشت هیچ است
مراد راز و نیازم توئی تو را خواهم
تو بیایی اینجا همین جا بهشت میشود برایم
.
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج
سلامتی و تعجیل در ظهور صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

من و تو ....

اگر روزی دلت خواست گریه کنی به من بگو

 

قول نمیدهم بتوانم بخندانمت

 

 اما

 

ادامه مطلب ...

در جستـجوی خــــدا

او کــوله اش را برداشت و راه افتاد... 

رفت تا دنبال خـدا بگردد و گفت : تا کوله ام از خـدا پر نشود، برنخواهم گشت! 

نـهالی تکیده و کوچک، کنار راه ایستاده بود. مسـافر با خنده رو به درخت کرد و گفت: "چه تلــخ است کنار جــاده بودن و نرفتن! 

"درخت زیر لب گفت: "ولی تلخ تر آن است که بروی و بی تـــوشـه بازگردی." کاش میدانستی آنچه در جستجوی آنی، همیــن جـاست..! 

مسافر رفت و گفت: یک درخت، از راه چه میداند؟ پاهایش در گِل است. او هیچ گاه لذت جستجو را نخواهد یافت. و نشنید که درخت گفت: اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام و سفرم را کسی نخواهد دید، جز آنکه باید ببیند. 

مسافر رفت و کوله اش سنگین بود! 

صـد سـال گذشت...!

ادامه مطلب ...

زندگی

زندگی شوق رسیدن به همان
                                                
فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
                                                  ظرف امروز پر از بودن توست 
شاید این خنده که امروز دریغش کردی 
                                                  آخرین فرصت همراهی با امید است ...

روح خدا

گل رخش وشمیم خوشش اینجاست هنوز/بلبل به هوای گل چه شیراست هنوز/


رفتی زجهان اگرچه ای روح خدا/لیکن علم مهرتوبرپاست هنوز/


رحلت امام خمینی تسلیت