دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

عروس جشن امشب کیست؟

 فلک کور است ، دلم شوریده در شور است

صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید

دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟

قدم لرزان به سوی کوچه می آیم

دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم

خدایا ترس من از چیست؟

عروس جشن امشب کیست؟

صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش…

صدای شیخ می آید :

عروس خانم وکیلم من؟

جوابم ده وکیلم من؟

صدای آشنایی بله می گوید و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند

خدای من صدای اوست!!!

صدای آشنا از اوست!!!

دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش…………………

صدای نعره ام در کوچه می پیچید

خدای من مبارک نیست.مبارک نیست

بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم

بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم

نگار من عروس جشن امشب نیست

ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد و

داماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد

فلک کور است زمین و آسمان کور است

خدای من! خدای مهربان من؟

چه کس گوید این سان، ساکت و آرام بنشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی

همین دختر که امشب بله می گوید

عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی حجله می پوید

قسم می خورد عروس ماست

عروس حجله گاه ماست

کجا رفت عهد و پیمانش؟؟؟

کجا رفت آن قسم هایش؟؟

یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟

وفا و عشق و ایمان هیچ؟

قسم ها اشکها، سوگندها، حتی خدا هم هیچ…؟؟؟

عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟

چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟

وگرنه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟

آهای مردم!

شما هرگز نمی دانید

عروسی را به سوی حجله می رانید

که تا دیروز نگارم بود، همین دیشب کنارم بود

جهانم بود،تمام کشت و کارم بود

در آغوشش قرارم بود بهارم بود

نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند

مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟

پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟

پس چه می خواهد؟!؟

دلم رنجور و ویران است

نگارم شاد و خندان است

در و دیوارشان امشب چراغان است

درون حجله گاهش بوسه باران است

خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم……

من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم

من امشب سخت بیمارم

رفیقان باده بازآرید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید

نظرات 5 + ارسال نظر
Baran شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:05 ب.ظ

این روزا هوا خیلی غبارگرفته گرگ را ازگوسفند نمیتوان تشخیص داد هنگامی گرگ رامیشناسیم که دریده شده ایم....

اینجا گرگ ها به طمع تن می ایند



نمیکشند



هر بار تکه ای را به دندان میکشند



و تو از باقی خودت نمی دانی



اینجا گرگ ها تن و روح را با هم میبرند



اینجا دندان گرگ ها همیشه تیز است و اشتهایشان همیشه باز...

sahel یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:47 ب.ظ

همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود . . .


هرگز چشمانت را برای کسی که معنی چشمانت را نمیفهمد گریان نکن . . .

Asal یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:37 ب.ظ

تنهایی را ترجیح میدهم به تــن هــایی که روحشان با دیگریست...
.
.
.
~امـــان از دست این مردم بــــــدقول~ امان!

جواب بعضی حرف ها
فقظ
.
.
.
یه نفس عمیقه...
بزار تو دلت بمونه

violet یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ

خیلی گریه کردم خیلی درد بدیه ولی برا هر جدایی یه دلیلی هست نمیدونم خدا قسمت کسی نکنه خیلی بده

میان عابران تنهاتراز من هیچ کس نیست
کسی اینجا به فکر این غریب در قفس نیست
دلم امشب برای خنده هایش تنگ تنگست
فقط در دست های گرم او مردن قشنگ است

Hasti دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ب.ظ

بهار...
این همه دلتنگی...؟
نه.
شاید فرشته ای
فصلها را به اشتباه
ورق زده باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد