دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

داستان عاشقانه ی تقدیر

 

سلام

امروز می خوام داستان عاشقانه  ی تقدیر رو واستون بنویسم

امیدوارم خوشتون بیاد

تازه نتیجه ی انتخاب رشته ی دانشگاه ها اومده بود و حمید تو رشته ی مورد علاقش یعنی حقوق قبول شده بود کلی ذوق کرده بود و روزشماری می کرد که اول مهر بشه و اون بره به دانشگاه .بالاخره روز موعود فرارسید و حمید روز هفت مهر وارد دانشگاه شود چه روز خوبی بود حمید با ادم های جدیدی اشنا می شد  چیزای جدیدی می دید  روز اول دانشگاه   هم گذشت  کم کم حمید به یکی از هم کلاسی هاش  به اسم رز علاقه مند شد ولی نمی دونست که اون هم به حمید علاقه مند شده ولی خجالت میکشه که ابراز علاقه کنه حمید هم خجالتی بود و نمی تونست علاقه شو به رز بگه ولی هر روز به بهانه ی گرفتن جزوه  یا کتاب سعی می کرد سر صحبت رو با رز واکنه ولی هردو خجالتی بودن و نمی تونستن تا می خواستن چیزی بگن زبونشون می گرفت و فقط سلام می دادن به هم .روز ها می گذشت و علاقه ها شدید تر می شد و حمی و رز عاشقتر می شدن  یه روز حمید تصمیمشو می گیره همه چیزو بهش بگه یا رز قبول می کنه  و یا ... نه حمید به بعدش فکر نمی کنه . حمید صبح زود با ظاهری ساده ولی اراسته وارد دانشگاه میشه  تو فکر اینه که چطور بگهم نگم چی کار کنم کلاس  حقوق کیفری تموم میشه  و همه میرن بیرون از کلاس حمید منتظر فرصتیه تا حرف دلش رو به رز بگه رز که سرش درد می کنه میمونه تو کلاس  تا کمی استراحت کنه حمید فرصت رو قنیمت میشمره  و این طور میره جلو ...

 

حمید :سلام خانوم میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم

رز : بفرمایید

حمید :شرمنده که مزاحمتون شدم شاید وقت خوبی نباشه ولی من باید مطلبی رو به شما بگم.

رز :بفرمایید  اشکالی نداره خواهش می کنم .

حمید : من مدتیه که عاشق  اخلاق و رفتار شما شدم  خیلی ازتون خوشم اومده نمی دونم چطوری بگم فکر می کنم که عاشقتون شدم.

رز : در حالی که قلبش می تپه و سر دردش رو از یاد برده اخه ....

حمید :مشکلی وجود داره خانوم .

رز :ولی من مسیحی هستم و شما مسلمان  ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم .

حمید :من می دونم ولی عشق من به شما واقعیه  مشکلی هم از طرف من نیست اگه شما راضی باشین

رز : خانوادتون چی ؟اونا اطلاع دارن !قبول می کنن پسرشون با یه دختر مسیحی ازدواج کنه ؟!!!

حمید :شما قبول کنین  اونا حرفی ندارن .

رز : قبول .

حمید اروم نفس عمیقی میکشه  خدایا شکرت  .میتونم با اسمتون صداتون کنم

مشکلی نیست اسم من رز هستش

خوشبختم منم حمید هستم

رز : من هم مدت ها بود عاشقتون شده بودم اقا حمید ولی خجالت می کشیدم که به شما بگم برق خاصی تو چشم های رز می درخشه

روز ها می گذره و رز و حمید عاشق تر می شن و  و علاقشون شدید تر ...

حالا رز و حمید مدتی میشه که نامزد کردن و شیرین ترن روز هارو دارن کنار هم  .

رز: حمید من خیلی دوست دارم 

حمید :منم تورو دوس دارم رز نازنینم و همیشه کنار تو خواهم موند

اما حمید و رز خبر بازی تلخ روزگار ندارن ونمی دونن روزگار چه تقدیری براشون رقم زده .یه روز که طبق معمول رز  و حمید  داشتن از دانشگا برمی گشتن شاد و خندون اتفاق بدی می افته ماشین حمید با یه خودروی دیگه تصادف می کنه و حمید و رز به سختی مجروح میشن

 

 رز عزیزم همیشه کنارتم / حمدی دوست دارم .انگار این اخرین لحظه های  کنار هم بودن این زوج خشبخته حمید و رز با امبولانس به بیمارستان منتقل میشن جراحات وارده خیلی شدیده حمید تو اولین لحظات ورود به بیمارستان به کما میره و رز هم وضعش خیلی خرابه خونریزی شدیدی داره . حمید دچار مر مغزی میشه و رز هم دچار اسیب های شدید قلبی شده چند تا از مویرگ هاش پاره شده و یکی از رگای اصلیش  خونریزی شدیدی داره و فقط تنها راه نجات اون پیوند قلبه  . دقیقه ها به سختی میگذره و وضع جسمی رز وخیم تر میشه  دکتر آ مجبور می شن که قلب حمید رو به رز پیوند بزنن  ولی برای پیوند اجازه ی خونواده ی حمید لازمه  اما انگار خدا فکر همه جاشو کرده حمید چند روز قبل از تصادف  کارت اهداع عضو پر کرده .دکتر آ از این ماجرا شکه شدن  تصمیم گرفته می شه رز باید پیوند قلب بشه  دقایقی بعد رز و حمید اماده ی عمل میشن   عمل شروع میشه دقیقه ها به سختی می گذره  پدر و مادر رز نگران جلوی در اتاق عمل قدم می زنن و منتظر هستن تا دکتر  از اتاق بیرون بیاد. مادر رز با خدای خودش عهد می بنده که اگه دخترش زنده بمونه و خوب بشه اونها خانوادگی مسلمون بشن . دقیقه ها به سختی سپری میشه الان 6ساعته که عمل شرو شده . دکتر بالاخره دکتر از اتاق عمل خارج میشه .اقای دکتر پیون قلب چطور بود ؟ دخترمون زنده می مونه ؟ دختر مون خوب میشه درسته ؟این ها جملاتیه که پدر و مادر رز از دکتر می پرسن .نگران نباشین عمل پیوند قلب با موفقیت انجام شد. دختر تون تا چند روز دیگه به هوش میاد .شش روزه که  پیوند انجام شده ولی هنوز رز به هوش نیومده .مادر حمید : نگاه کنین داره چشاشو باز می کنه !! رز.....رز ......خدارو شکر چشماشو باز کرد .....اما بغضی سنگین مادر حمید رو  ازار می ده .

رز : حمید ......حمید من کو ؟......می خوام حمید رو ببینم .....حمید من کجاست ؟

مادر حمید :دخترم. حمید .....بغض اجازه ی صحبت  کردن به اون رو نمیده

پدر حمید :با صدای آروم میگه  رز عزیزم  حمید زندست .....جسمش نیست ولی قلبش تو وجود تو می تپه .

سکوت سنگینی اتاق رو فرا میگیرهرز در حالی که اشک  از گونه هاش قطره قطره سرازیر میشه  با صدایی بغض آلود گفت :حمید تو مگه نگفتی همیشه کنارمی چرا تنهام گذاشتی ؟...

مادر حمید :دخترم حمید همیشه زندست و کنارته......

نظرات 1 + ارسال نظر
Asal یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:59 ق.ظ

یه سوال: اصن مگه میشه مسیحی و مسلمون با هم عقد کنن؟ از لحاظ دینی عقدشون باطله. . .
ولی خداییش جالب بود پسره لاقل کاری کرد که همیشه کنار رز بمونه.
به امید روزی که همه ی ما به قولهایی که میدیم پایبند باشیم
*آمین*

داستان بر اساس واقعیت بوده ولی تو این میون فقط یادم رفت بگم رز به دور از چشم ژدر و مادرش مسلمان شده بود به خاطر حمید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد