دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا
دانشجویان مدیریت ارومیه

دانشجویان مدیریت ارومیه

فرهیختـــگان امروز ؛ مدیـــران فردا

به استـقبال نـوروز و بـهار ...

به استـقبال نـوروز و بـهار ...

باز کن پنجره ها را، که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد،


ادامه ی شعر و تصاویــــــــــر :

ادامه مطلب ...

دعای او...

 

 

 

 شرمنده می کند فرزند را، دعای خیر مادر، در کنج خانه ی سالمندان...

فرمول عشق به کمک ریاضی کشف شد!

بگذر از نی...
من حکایت می کنم
وز جدایی ها شکایت می کنم
نی کجا این نکته ها آموخته؟
نی کجا اندر نیستان سوخته؟
بشنو از من...
بهترین راوی منم
راست خواهی...
هم نی وهم نیزنم
نشنو از نی...
نی حصاری بیش نیست بشنو از دل...
دل حریم دلبریست
نی چو سوزد
خاروخاکستر شود
دل چو سوزد
خانه ی دلبر
ادامه مطلب ...

نان

دموکراسی می گوید: رفیق، حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم.

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق، نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم

و تو فقط برای من کف بزن ...


اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن

و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.


اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده ، و ما قسمتی از آن را جلوی

تو می اندازیم، اما آن حرفی را که ما می گوییم بزن!

ادامه مطلب ...

میلاد حضرت زینب (س)



بلبل طبعم غزل خوان در ثنای زینب است
                                                         مرغ روحم پر زنان اندر هوای زینب است


میلاد مسعود دُخت نازنین حضرت علی (ع) مبارک باد

درمان سردرد!!!

بیمار: واقعا عجیبه آقای دکتر! از وقتی شروع کردم به صحبت با شما و دردها و مشکلاتمو براتون گفتم، سردردم کلا از بین رفته 

دکتر: از بین نرفته خانم ، به من منتقل شده

نتیجه: درد ها از بین نمیروند بلکه از شخصی به شخص دیگر منتقل میشوند!!!

قصه ما به سر رسید اما کلاغه......

هـــــرچــﮧ مـے رومـ
نمـے رسمـــ
گـاهـے با خـو
ב فکـر مـے کنــم....
نکــنـ
ב مـטּ باشم
کلــــاغ آخـر قصـ ـﮧها!!!

سکه های ملانصرالدین

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

ادامه مطلب ...

پل عابر پیاده در چین !

پل عابر پیاده در چین !



تصـــــــــاویر بیشتـــــــر :

ادامه مطلب ...

سال 92 ســـــال مـــــار !


در ادامه مطلب توضیح در مورد " چــــرا ســـال مـــار ؟ " و دانلود تقویم ســـال 1392 و .....

ادامه مطلب ...

ماجرای ماهیگیر مکزیکی و تاجر آمریکایی

یک تاجر آمریکایى نزدیک یک روستاى مکزیکى ایستاده بود که یک قایق کوچک ماهیگیرى از بغلش

رد شد که توش چند تا ماهى بود!

از مکزیکى پرسید: چقدر طول کشید که این چند تارو بگیرى؟ مکزیکى: مدت خیلى کمى !

آمریکایى: پس چرا بیشتر صبر نکردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟ مکزیکى: چون همین تعداد هم

براى سیر کردن خانواده‌ام کافیه ! آمریکایى: اما بقیه وقتت رو چیکار میکنى؟ مکزیکى: تا دیروقت

میخوابم! یک کم ماهیگیرى میکنم! با بچه‌هام بازى میکنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو

دهکده میچرخم! با دوستام شروع میکنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى!

خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !


ادامه مطلب ...

ویژگی های یک پسر خوب...

یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد

یک پسر خوب تنها جوکهایی را بیان میکند که مورد تائید وزارت ارشاد اسلامی وزارت بهداشت و وزارت مبارزه با تبعیضات استانی باشد ...

یه پسر خوب کمتر با این جمله مواجه میشود

"مشتری گرامی دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد..."

 یه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نمیره

یه پسر خوب عکس الکساندرگراهام بل رو قاب نمیکنه بزنه تو اتاقش

یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم ردیف چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون..

یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته

یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمیشینه

یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده

ادامه مطلب ...

آخرین جمعه ی سال !!!

آخرین جمعه ی سال !!!


آخرین جمعه سال است بیا آقاجان

                                                     حالمان رو به زوال است بیا آقاجان

من غزلهای به یاد تو فراوان دارم

                                                     که پر از درد و ملال است بیا آقاجان

 

به امید ظهور منجی عالم بشریت


منبــــــع : گالری عکس مهربان ترین پدر دنیا

داستان غریبی ست . . .

داستان غریبی ست . . .

دستی که داس را برداشت،

همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت!!!

عابد و شیطان

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

ادامه مطلب ...